چند چامه از این دفتر
خانهي شرقي
خانه شرقي غمي دارد
غم اش نالهي صبورانهي درويشي ست در گوش كه ديري شولاي شب بر دوش كشكول عشق در كوچههاي درد محتاط ميبرد
خانهي شرقي شاديي دارد
شادي اش سرود كهنسال گاثائي ست بر لب تا خيال خيام به شور آيد و گرمي شراب جان سردي روزگار سخت از ياد شيفته بشويد
خانه ي شرقي مردمي دارد
مردم پر شوري كه در سكر سور و سكر سوگ سور عقربه ي زمان گاه پيش و گام پس ميبرند اما در سراي بقا راز ساعت انطباق در خاطر ديوار سفتهاند
برگهاي زمان

چكه چكه از دست واژهها بر صفحه ميچكد
لحظه لحظه برگ هاي سبز بر دشت هاي زرد
تكه تكه بر دشت بيگدار زنگار ميخورد بي اسب و بي زمام ارابه ي زمان
هم راز
چه بود نسيمي پرندهاي يا سايه اي؟
در پشت پلك ميخواند گوئي هر چه بود شادي بود و مهر بود و آرامش
صبحدم مه تصوير زني بود كه رنگ خوابم شد وجود گرمي همراهم نه كم از من هم شانه ام و هم رازم
|