چند چامه از این دفتر
بغل بغل ستاره
مهتاب تنها به درون دل نقب می زند
ناهید بر شک ها و اشک ها شبنمی از شادی می پاشد و در چکاچاک برگ ها اندوه ها و گلایه ها به تالاب های خواب می خزند
در این آبنوس و نور من ژرف تر لذتی نجسته ام جز آنکه تا کرانه ها در نوا باشم
بی ماهتاب و اخترها نیز جانم را چراغ راه می کنم
بگذار ساحران به تازیانه ام کَشَند دیوان به لرزه ام
من برگ های زمین را با دار و دشت ِ لَخت هم آواز می کنم و از شقایق فواره برپای می کنم
در این گذار هر جوی هر کِشت هر مَرغ همره و همدل من است
در این بزرگ باغ ِ باردار گشن گشن حماسه بغل بغل ستاره نگاهبان هر گل من است پاسبان سایه ی من است
زیر یک سقف
بدی از هستیِ خودبود رهاست
تنها منم که در مکان بر آن چتر می کشم
در رگبار و آفتاب گاه ِ گشودن را با نیاز خویش من زیر یک سقف همگام می کنم تا نیک تعبیر شود
شسته شدم
پشت این پرده چه پنهان و چه حال ست به آفاق دشت زردی ست که هم رنگ پریشانی ماست؟
بام برفی کوه ابری باغ برگی ز تمنای جهان؟
در پی پرسش من خنده زد مست و رها، پرده گشای و چه من شسته شدم
درد بی ناله نهفت شوق با شعله شکفت بام هر پرده و پرگار بسفت
چهره برداشت کران روی بنمود چمنزار زمان
|